هر روز
هر روز صبح تقریباً مسیر ثابتی رو تا سر کارم طی میکنم. چند دقیقه پیاده، مترو، تاکسی و باز هم دو سه دقیقه پیاده تا برسم سر کار. معمولاً هر روز یک سری آدمهای ثابت، اتفاقات ثابت و خلاصه هر روز مثل دیروز. آدمهایی که با چشمای خوابآلود، چهرههای خسته از سحرخیزی اجباری و مدام عجله دارند برسند به مقصدی که هر روز سخت تر و دورتر میشه. به این چیزا که فکر میکنم میبینم خودم هم یکی از همون آدمها شدم. سر یه ساعت معین بیدار بشم، سوار یه مترو سر ساعت معین بشم، پیاده شم، از یه مسیر ثابت بگذرم و سر یه ساعت معین برسم سر کارم. خودم هم خیلی وقتها چشمهام خوابآلو و پف کرده و خسته است و البته همیشه هم عجله دارم! اما اینکه فکر کنم مثل بقیه دچار روزمرگی شده باشم برام غیر قابل تحمله، دیوانهم میکنه.
هر روز صبح تقریباً یکی دو دقیقه مونده ساعت 8، یعنی تو لحظاتی که دارم سعی میکنم، قدمهام رو تندتر بردارم که به موقع به سر کارم برسم، همیشه یک صحنه تکراری توجهم رو جلب میکنه: دخترکی که آرام آرام در جهت مقابل من داره حرکت میکنه. سر و وضع ساده و مرتبی داره. پالتو کرم قهوهای، یه روسری که با پالتوش هماهنگ باشه، تقریباً تو همون مایهها، شلوار جین روشن. یه کیف چرمی مشکی رو شونهش انداخته که انگار اون رو محکم بغل کرده باشه. یه عینک که از رو چشاش پایینتر اومده. موهای مشکلی پر و پیچ و خم که همیشه ژل میزنه و همیشه حالت پیچ و تاب اون به همون صورت باقی میمونه ...
24 بهمن 1385 ساعت 10:8
۲ نظر:
vcbcvb
به نظر من يكي از راههاي افزايش توانايي در نويسنده، نقد نوشته هايش توسط ديگران است. پس به صورتي سرسري نقدي سرسري بر متن شما مينويسم كه اميدوارم سرآغاز بحثهاي آتي ما نيز باشد.
خواننده در پاراگراف اول بدون هيچ مانعي و به راحتي شخصي را تصور ميكند كه در ملالي روزافزون مسير خانه تا محل كار را طي ميكند (و چه بسا افرادي مثل من كه به راحتي خود را در چنان وضعيتي احساس ميكند) اين وصف خوب از خويشتن به نظر من نشانگر شناخت خوب نويسنده از آنچه كه هست ميباشد. جواد آن روزها خود را خوب ميشناخته است مي دانسته كه قدرت و ضعفش چيست. اما نگاه او به بيرون خويشتن چگونه بوده است؟ به نظر من عاملي كه ميتواند به يافتن پاسخي براي اين سوال كمك كند چگونگي وصف دخترك مورد توجه جواد است. من كه بعد از بار اول و دوم و سوم نتوانستم تصور روشني از دخترك در ذهنم ايجاد كنم. اين وصف بيشتر براي من توصيف پوشاك زنانه آن هم هركدام در فروشگاهي جدا در گوشهاي از شهر بزرگ تهران بود. خشكي وصف لباسها با وصف زيباي پيچ وتاب موها سر ناسازگاري دارد. معلوم نيست لباس هاي دختر براي جواد جلب توجه كرده يا زيبايي او. جواد نميدانسته چه چيزي هدف ذهن اوست. يا شايد ذهن او هدفي خاص را دنبال نمي كرده است. به نظر من ذهن سرگردان روزمرگي ميآورد. من امروز اگر به جاي جواد آن روز بودم از آنجا كه موهاي دخترك بيشتر مفتونم ميكرد چنين وصفش ميكردم كه: دختركي كه آرام آرام در جهت مقابل من دارد حركت ميكند. كفشهاي اسپرت آبي رنگ، شلوار جين روشن، پالتوي كرم قهوهاي كه تا بالاي زانو بودنش پاها را كشيدهتر نشان ميدهد، كيف چرم آرام گرفته در گودي كمر و سفيدي انگشتان در متن سياه رنگ آن، روسري روشن و موهاي مشكي پر پيچ و خمي كه حالت تصنعي ژل بر آن بي اثر مينمود. پيچ و تابهاي مشكي رنگ و سفيدي صورت، چشمها و عينك و تا حدود زيادي قد كوتاه و سر و وضع ساده دخترك را به حاشيه رانده بود.
سوالي كه اينجا مطرح ميشود اين است كه آيا ميتوان گفت كه گفتهها و نوشتههاي افراد بيانگر چگونگي ذهن آنهاست؟
ارسال یک نظر