۹ فروردین ۱۳۸۹

سیب

  چند روز پیش سر کلاس زبان فرانسه یکی از همکلاسیها از من که نقش Monsieur Newton را بازی می کردم سوالی پرسید که هنوز بعد از مدتها تمام تخیلات و تفکرات من رو به خودش مشغول کرده:   "? Aimez-vous la pomme" یعنی اینکه «آیا شما سیب دوست دارین؟» جدا از آنکه از موقعیت سنجی و باریک بینی این دوست بسیار ذوق زده شدم تا چند روز مدام قیافه نیوتن بعد از آنکه سیب خورده  بود توی سرش جلو چشام بود - گفته باشم همیشه عاشق سیب بوده ام - فکر می کردم آیا نیوتن در آن لحظه چه کرد.
- بی اعتنا به سیبی که حالا پای درخت افتاده بود با عجله رفت که کشف تازه ش رو ثبت کنه. چون می ترسید نکنه یه جای دیگه یه سیب بخوره تو سر یه نیوتن دیگه!
- سیب رو برداشت و با عصبانیت پرت کرد...
- یا خوشحال از کشف تازه اش سیب رو برداشت با گوشه لباسش تمیز کرد و گاز زد.
- یا ...
بعد از اون حادثه مدام اتفاقات جالبی می افتاد که منو ذوق زده میکرد. از جمله اینکه با دوستی در مورد این موضوع حرف میزدم و اون می گفت که « این میتونه موضوع جالبی برای نوشتن باشه...» دقیقا همون چیزی که اون لحظه خودم هم داشتم فکر می کردم!! یا اینکه وارد فروشگاه که میشدم در اولین برخورد چشمم می افتاد به ردیف سیب هایی که با شیطنت چشمک می زدند! ...
جالب تر از همه در یکی از وبلاگ گردیهای همیشگی شبانه ام به شعري برخوردم که شاید جواب تمام مجهولات سیب و نیوتنی ام بود. شعر به این صورت تمام میشد که:
...
اين سيب هم براي تو دخترک!
دوباره فکر کن
نيوتن
هرگز آن ‏چه را که بايد
کشف نکرد.
و من ایمان آوردم که این نیوتن چقدر بی ذوق بوده است!

29 مهر 1384 ساعت 22:19

هیچ نظری موجود نیست: