۹ فروردین ۱۳۸۹

عکس های بی خاطره


دیروز بالاخره  LOUVRE  را هم دیدم. بسیار بزرگتر و هیجان انگیزتر از آنچه فکر می کردم. از دیدن گنجینه های ایرانی خیلی دلم گرفت. چرا نباید اینها را در ایران داشته باشیم؟ اما... شاید همان بهتر که اینجا هستند. اینجا از آنها بهتر مراقبت میشود و افراد بیشتری ار آن دیدن می کنند.
با آنکه دوربین همراهم داشتم اما آنقدر محو لذت دیدن زیباییهای آنجا بودم که دلم نمی آمد عکس بگیرم. اما برای آینکه بعدها حرفم را باور کنند که لوور رفته ام تعدادی عکس گرفتیم(۴۰۰-۳۰۰ تا بیشتر نیست!). همه کسانی که آمده بودند دوربین داشتند و عکس میگرفتند. ما مدام باید میماندیم تا مثلا کسی عکسی میگرفت و ما رد می شدیم. برای خودم هم خیلی از این اتفاقها می افتاد. مثلا با دقت داشتم کادر عکس را تنظیم می کردم که متوجه می شدم چند نفر منتظر عکس گرفتن من هستند تا رد شوند.
وقتی توی اتاق عکس ها  را نگاه می کردم چیزی که برام جالب بود -حتی جالب تر از تصاویر و آثاری که سعی کرده بودم از آنها عکس بگیرم- حضور آدمهایی با قیافه ها و حالت های متفاوت و از ملیت های گوناگون بود. با خودم فکر می کردم بی شک من هم در عکس های بسیاری از اینها حضور دارم. آیا آنها هم وقتی عکس های موزه لوور را به دوستان خود نشان می دهند هرگز به وجود من در عکس ها توجه خواهند کرد؟ آیا آنها هم با خود فکر خواهند کرد که «این کیه؟ کجاییه؟ چه حالت عجیبی داره...» یا اصلا این چیز ها براشون مهم هست؟
حس ناخوشایندی است. نه؟ اینکه در خاطره عکس های هزاران هزار آدم دیگر جاودانه شوی. آدمهایی که هیچگاه تو را نخواهند شناخت و هیج وقت به تو فکر نخواهند کرد.

17 آبان 1384 ساعت 1:31 

هیچ نظری موجود نیست: